عِمران مامان عِمران مامان ، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

قسمتي از دلخوشي هاي من ....

ادمه پست قبل

١٦بهمن ماه عروسي عمو احمد بود  ٢٠ بهمن رفتم سنو صداي قلبت رو شنيدم تاپ تاپ ميكرد الهي مامان قربون صداي قلبت بشه اشكم در اومد وقتي صداي قلبت رو شنيدم ... بابايي سر كار بود همون لحظه بهش زنگيدم خيلي خوشحال شد ...اون موقع تو هفته ٧ بودي ... ٢٥ اسفند هم سنو كردم كه هفته ١٢ بودي ... سنو بعدي ٢٠ فروردين ٩٣ بود كه تو ١٦ هفته بودي اولين سنو بود كه بابايي باهام بود اونم اومد تو اتاق قرار بود جنسيتت هم مشخص بشه وقتي همه جاي بدنت رو سنو كرد و گفت همه چي خوبه يهو گفت جنسيت پسر بابايي ذوق كرده بود من بيشتر حواسم پيش دكتر بود كه داشت پا و دستت بررسي ميكرد ... بعد اومديم خونه به مامان جوون هم گفتيم خيلي خوشحال شد ... سنو بعدي هم ٢٥ ارديبهشت بود كه گفت...
25 خرداد 1393

روزاي گذشته ...

ميخوام برات تاريخ  هاي مهم زندگيمون رو اينجا بنويسم تا تو هم  روزاي قشنگمون  رو بلد باشي... ٧ مهر ٩١ جرقه اشنايي منو بابايي بود ، ٢ بهمن ٩١ عقد كرديم يكي از قشنگترين روزاي زندگيم ... الان كه مينويسم مثه اون روز قلبم تاپ تاپ ميكنه...بعد از ٦ ماه يعني ٣١ مرداد ٩٢ عروسي كرديم بهترين روز زندگيم ... از ابان همون سال تصميم گرفتيم كه تو رو داشته باشيم واسه اومدنت لحظه شماري ميكرديم فك ميكرديم همون ماه اول ميايي تو دلم ولي ... ماه سوم يعني دي ماه  بيخيال شديم تصميم گرفتيم زياد بهش فك نكنيم اخه ي جورايي اذيت ميشديم هر بار كه ميفهميديم تو نيستي ...همون ماه ب خاطر كاري رفته بوديم شيراز ٧ تا١١ دي شيراز بوديم ٢٠ دي ٩٢ بود اومديم قش...
25 خرداد 1393

پسر گلم ...

  عزيز دل مامان سلام امروز تو ٦ ماه و چند روزه تو دل ماماني ...١٧خرداد بود كه با دايي محمد و رامين اومديم قشم پيش بابايي  از اون موقع كه بابا اومده بود قشم نديده بودمش دلم واسش لك زده بود ... ٢٤ خرداد رفتم ازمايش قند چند مرحله اي دادم بابا كار داشت نيومد منو دايي محمد رفتيم خيلي حالم بد شد بدمزه بود وقتي وول خوردي همه حال بدم رو فراموش كردم فداي ي تار موي تو... فردا ميرم جوابش رو ميگيرم ان شاالله همه چي عالي باشه ... اين روزا تكونات رو بيشتر حس ميكنم يعني بيشتر تكون ميخوري بعضي مواقع كه قلقلكم ميشم ميميرم از خنده ... بابا هم چند بار تو رو حس كرد خيلي ذوق زده شد ... ان شاالله صحيح و سالم بيايي تو بغلم بي صبرانه منتظرتم ...
25 خرداد 1393
1